معنی بی مطالعه
لغت نامه دهخدا
مطالعه. [م ُ ل َ ع َ / ل ِ ع ِ](از ع، اِمص) نگریستن به هر چیز برای واقف شدن به آن و تأمل و تفکر و اندیشه. نظر به دقت.(ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران بجای این کلمه «بررسی » را پذیرفته است: بازرگان از مطالعه ٔ ضیعت و معامله و تجارت بازگشت.(سندبادنامه ص 157). چون به بست رسید به مطالعه ٔ اعمال و تجدید عهد احوال رعیت مشغول شد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 407). ملک را خیال مطالعه ٔ جمال لیلی در دل آمد تا چه صورت است که موجب چندین فتنه است.(گلستان).
- مطالعه ٔ نفس، فرورفتن در خود. مشاهده ٔ درون. بررسی معرفت بوسیله ٔ خود معرفت. و رجوع به لاروس و روانشناسی از لحاظ تربیت تألیف دکتر سیاسی شود.
|| به اندیشه خواندن نامه ای را بی آواز. مرور کردن کتابتی به چشم بی آواز خواندن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرائت. مطالعه ٔ کتاب، خواندن کتاب.(ناظم الاطباء): و معلوم است که مطالعه ٔ کتب و گزیدن سخنها و شرح دادن... در میان این زحمت ممکن نباشد.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). پدر منزوی گشت و ملک بدو بازگذاشت و به مطالعه ٔ کتب و مجالست اهل ادب پرداخت.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337). ||(اِ) مکتوب. مرقومه. نامه. صاحب فلان بداند که مطالعه ٔ او رسید و بر رأی ما عرضه کردند.(عتبهالکتبه). گفت که [ابوالمعالی هبهاﷲ] در سال گذشته مطالعه به امیرالمؤمنین نوشتم مشتمل بر اینکه امسال سعی نمودم و ارتفاعات را ضبط کردم. دوازده هزار حاصل شد.(تجارب السلف). [خلیفه] آن مطالعه را جوابی فرمود مشتمل بر نوازش.(تجارب السلف). مطالعه ٔ دیگر به امیرالمؤمنین نوشتم و مقدار حاصل بنمودم خلیفه جواب مطالعه فرمود مشتمل بر استمالت.(تجارب السلف). ||(اصطلاح عرفانی) عبارت از توفیقات حق تعالی مرعارفین راست.(اصطلاحات شاه نعمت اﷲ)(ازفرهنگ مصطلحات عرفا). توفیقات حق بدون طلب و سؤال در حق عارفان که تحمل بار سنگین خلافت را کرده اند، درآنچه به حوادث کون باز گردد.(از تعریفات جرجانی). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود.
بی مطالعه
بی مطالعه. [م ُ ل َ / ل ِ ع َ / ع ِ] (ص مرکب، ق مرکب) (از: بی + مطالعه) بی فکر و تأمل: کاری را بی مطالعه انجام دادن، بی رویه و بی تدبیر انجام دادن آن.
مطالعه کردن
مطالعه کردن. [م ُ ل َ ع َ / ل ِ ع ِ ک َ دَ](مص مرکب) بررسی کردن.نگریستن در چیزی برای وقوف بر احوال آن: طلیعه فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379). بوزنه گرد انجیرستان می گشت و یک یک را مطالعه می کرد بعضی به کار می برد و بعضی برای ذخیره ٔ ایام مستقبل خشک می کرد.(سندبادنامه ص 164).
تو خود مطالعه ٔ باغ و بوستان نکنی
که بوستان بهاری و باغ لاله ستان.
سعدی.
|| قرائت کردن. خواندن کتاب یا مکتوبی بی آواز. مرور کردن کتابتی به چشم: تا حکماء آن را برای استفادت مطالعه کنند.(کلیله و دمنه).
زایچه ٔ طالعت مطالعه کردم
سلطنت از موضع السهام برآمد.
خاقانی(دیوان چ سجادی ص 147).
بسیار کرده دفتر خوبی مطالعه
جز روی تو نیافته سر دفتر آفتاب.
خاقانی(ایضاً ص 59).
حل جدول
دیمی، بدون تحقیق
فرهنگ معین
نگاه کردن به چیزی برای اطلاع یافتن از آن، خواندن کتاب یا هر نوشته دیگر، جمع مطالعات. [خوانش: (مُ لِ عِ یا لَ عَ) [ع. مطالعه] (مص م.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
خواندن، قرائت، بررسی، پژوهش، تتبع، تحقیق، دراست
فارسی به عربی
فرهنگ عمید
اطلاع یافتن از چیزی با ادامۀ نظر در آن،
خواندن کتاب یا نوشتۀ دیگر و دقت کردن در آن،
بررسی،
فرهنگ واژههای فارسی سره
خواندن، بررسی، پژوهش، خوانش
فرهنگ فارسی هوشیار
نگریستن بهر چیزی برای واقف شدن به آن و تامل و اندیشه و فکر
مطالعه رفتن
مطالعه شدن باز خوانی شدن، بررسی شدن (مصدر) مطالعه شدن: چنانک ذکر آن مطالعه رود.
مطالعه شدن
(مصدر) مورد مطالعه و بررسی قرار گرفتن.
مطالعه کردن
باز نگریستن، باز خواندن، بررسی کردن (مصدر) بدقت نگریستن در چیزی برای و قوف بدان: پس از مکه بهندوستان آمد و حال مطالعه کرد، خواندن کتاب یا نوشته ای و فهمیدن آن.
فارسی به آلمانی
Studium
معادل ابجد
167